جدول جو
جدول جو

معنی عاق عاق - جستجوی لغت در جدول جو

عاق عاق
حکایت آواز زاغ، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عاق عاق
آواز زاغ حکایت آواز زاغ
تصویری از عاق عاق
تصویر عاق عاق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واق واق
تصویر واق واق
صدای سگ
فرهنگ فارسی عمید
(قِ)
جزیره ای در اقیانوس جنوبی. (دمشقی). وقواق. (نزهه القلوب). و گویند در آنجا (واق کوهی است معدن طلا و نقره و بوزینگان در آنجا بسیار باشدو آن را واق واق و وقواق هم می گویند. (برهان قاطع). ظاهراً ناحیتی اساطیری است و صاحب حدودا لعالم آن را ’ناحیتی از چین می شمرد که زمین او معدن زر است و مردمان آن سگ را طوق زرین کنند و مهتران ایشان طوقی دارند اندر گردن از سروی گرگ با قیمت بسیار و مردمانی سیاهند و برهنه و گرمسیراست و جایی بی نعمت و قصبۀ آن شهر مقیس است و این شهری است خرد و جای بازرگانان گوناگون’ و شمس الدین ابوعبداﷲ محمد ابیطالب انصاری صوفی دمشقی در کتاب نخبهالدهر فی عجائب البر و البحر واقواق را نام جزیره ای داند ’داخل در محیط پشت کرۀ اصطیفون نزدیک کران دریا که از دریای چین بدانجا شوند’. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قِ لِ قِ)
خردمند کامل عیار. تمام عاقل. عاقل که از قانون خرد بهیچوجه یکسو نشود:
خاقانی از این راه دورنگی بکران باش
یا عاقل عاقل زی یا غافل غافل.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
واقواق، درختی است، (آنندراج)، واقواق نام درختی است که در هندوستان می باشد بس عجائب، بامداد بهارش می باشد و شبانگاه خزان می کند برگهاش بر صورت مردم باشد چون روز پیش آید برگهاش در آشوب افتد، چون شب آید فروریزد، نام درختی است چینی که بر جوزبن و خیار سبز ماننده است و میوه ای دارد چون روی مردم و چون این بار برسد یعنی پخته گردد چند بار آوازی دهد چون واق واق و سپس از درخت باز شود و مردم جزایر چین بدین آواز فال زنند، (از نخبه الدهر فی عجایب البر و البحر) :
نه واق واق نه عنقای مغربیم به کبر
نه هم بنوع زرافه نه گرگ ددواریم،
بومنصور (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)،
و نیز رجوع به واق و واک شود
لغت نامه دهخدا
نام آواز سگ چون گزیدن خواهد، (یادداشت مؤلف)، وق وق، واغ واغ، وغ وغ، عوعو، صدای سگ بهنگام پارس کردن، رجوع به وغ وغ شود
لغت نامه دهخدا
بازیی است که اطفال کنند و آن چنان باشد که اطفال همگی یک صف بندند مانند صف جماعت، و دوش بدوش ایستند که فاصله نداشته باشند و هر دو دست را از عقب انگشتها بهم گذارند و کاسه مانند گیرند، یکی از ایشان که بزرگ و سالار است انگشتری یا ریگی یا چیز کوچکی دیگر در دست گیرد و در مشت هرکدام گذارد و بردارد و مدام راق راق گوید و از یک سر صف گیردتا آخر و باز گردد و همچنان چیزی را که در دست داردبدست ایشان گذارد و بردارد تا بدست یکی نهد و بدست او زور کند بعلامت اینکه برو، او بجلدی و همواری از صف برآید و بگریزد، اگر سالم رفت و بیرون شد هریک از جانبین خود را که بخواهد طلب نماید و بر او سوار شودو تا مکان معین برود و در آن سواری نیز راق راق گوید و اگر در حین برآمدن از صف یکی از طرفین او را سرپایی زد باز برگردد و بجای خود ایستد و گاه باشد آن زننده بر او سوار شود تا مکان معین و آن زدن را زه قون گویند، چه زه لای هر چیز را گویند و قون معرب کون است، (لغت محلی شوشتر خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ بَ)
مهل اهل عراق است و آن حد بین نجد و تهامه باشد. و گویند عرق کوهی است در راه مکه، و ذات العرق از آن مأخوذ است. (از معجم البلدان). میقات اهل عراق است و آن در حدود دو مرحله از مکه فاصله دارد. (از اقرب الموارد). جای احرام اهل عراق در حج، و آن بادیه ای است. (منتهی الارب). نام جایی در بادیه که محل احرام اهل عراق است در حج. (ناظم الاطباء). رجوع به ذات عرق در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
حکایت صوت خر، عرعر، نهیق:
بترنم هجای من خوانی
سرد و ناخوش بود ترنم خر
چو به عان عان رسی فرومانی
ای مه عان عان خر نه عم عم خر (کذا)
سوزنی
لغت نامه دهخدا
کلمه ای است که بدان شتران را زجر کنند تا باز ایستند، عیه عیه کذلک، (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(جِ جِ)
کلمه ای که بدان شتر ماده را زجر کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حکایت آواز زدن چیزی بر چیزی چنانکه جامۀ شستۀ گازران بر سنگ و جز آن:
گه ز طاق طاق گردنها زدن
طاق طاق جامه کوبان ممتهن،
مولوی
لغت نامه دهخدا
چاقاچاق، تاق تاق، طراق طراق، صدایی که از خورد شدن و شکستن چیزی برخیزد:
بسر شد گاهیش نرم و گه درشت
زو برآرد چاقچاقی زیر مشت،
مولوی
لغت نامه دهخدا
تاغ تاغ، آواز بلند نعل کفش و نعل اسب گاه رفتن، آواز برهم خوردن چیزی
لغت نامه دهخدا
تصویری از واق واق
تصویر واق واق
آواز سگ، وق وق، واغ، صدای سگ بهنگام پارس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عان عان
تصویر عان عان
حکایت آواز خر عرعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاق طاق
تصویر طاق طاق
صدای زدن شمشیر و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار